ردی. پست. که به هیچ کار نیاید: عسیقه، شراب هیچ کارۀ بسیارآب. مصران الفار، نوعی از خرمای هیچ کاره. (منتهی الارب) ، کسی که کاری و شغلی ندارد. آنکه برای کاری شایسته نیست، کنایه از مردم ضعیف و بی اعتبار و فرومایه. (آنندراج) : ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست. حافظ. در فکر آن دهانم و در یاد آن کمر چون من به روزگار کسی هیچ کاره نیست. فطرت (از آنندراج). - امثال: همه کاره هیچ کاره، کسی که صلاحیت هیچ کار ندارد و خود را داخل هر کار میکند
ردی. پست. که به هیچ کار نیاید: عسیقه، شراب هیچ کارۀ بسیارآب. مصران الفار، نوعی از خرمای هیچ کاره. (منتهی الارب) ، کسی که کاری و شغلی ندارد. آنکه برای کاری شایسته نیست، کنایه از مردم ضعیف و بی اعتبار و فرومایه. (آنندراج) : ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست. حافظ. در فکر آن دهانم و در یاد آن کمر چون من به روزگار کسی هیچ کاره نیست. فطرت (از آنندراج). - امثال: همه کاره هیچ کاره، کسی که صلاحیت هیچ کار ندارد و خود را داخل هر کار میکند
آنکه از عهدۀ هر کاری برآید یا همه کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ، کسی که همه کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کارۀ وزیر است. (یادداشت مؤلف)
آنکه از عهدۀ هر کاری برآید یا همه کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ، کسی که همه کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کارۀ وزیر است. (یادداشت مؤلف)
اهل عمل. اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین) : ز ما ده برادر کس این کاره نیست ملک را در این کار بیغاره نیست. شمسی (یوسف وزلیخا). چون زمین و چون جنین خونخواره ام تا که عاشق گشته ام اینکاره ام. مولوی
اهل عمل. اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین) : ز ما ده برادر کس این کاره نیست ملک را در این کار بیغاره نیست. شمسی (یوسف وزلیخا). چون زمین و چون جنین خونخواره ام تا که عاشق گشته ام اینکاره ام. مولوی
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده: تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند. امیرخسرو (از آنندراج). نالۀ نیم کارۀ دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد. ظهوری (از آنندراج). ، نیم ساخته. (غیاث اللغات). - درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است: باد هر ساعت از شکوفه کند پر درم های نیم کاره چمن. فرخی. - نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن. - نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده: تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند. امیرخسرو (از آنندراج). نالۀ نیم کارۀ دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد. ظهوری (از آنندراج). ، نیم ساخته. (غیاث اللغات). - درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است: باد هر ساعت از شکوفه کند پر درم های نیم کاره چمن. فرخی. - نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن. - نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن